موقع برگشت ما به خونه، مامان پیش مادربزرگ موند و باهامون نیومد و ماهم گفتیم اوکی کمی بیشتر مادر و خواهرهاشو ببینه، درنتیجه این به این معنی بود که کلیه ی کارای خونه برعهده منه یکی دو روز اول خسته راه بودم و غذای آن چنانی نداشتیم ولی از شنبه که میشد 17 فروردین دست به قابلمه شده و غذا پختم که تعدادیش رو هم اینجا یاد میکردم ازشون؛ درکمال تعجبم وقتی خواستم ظرفارو بشورم بابا گفت ظرفا با من :) و منو میگی رو ابرا بودم چندبار پرسیدم واقعا من ظرف نشورم؟ و اوشون گفتن نه :)) 

الان دوروزه از انرژی افتادم امروز هم گردن درد شدیدی گرفتم که حتی مسکن خوردم آروم نشده :( 

و خب واقعا با پوست و استخوان درک کردم کار خونه واقعا طاقت فرساست سخت نیست اصلا فقط جونی برای آدم نمیذاره دیگه ناهار بپزی، ظرف بشوری، ظرفای خشک شده رو جمع کنی، خونه رو جارو کنی، گردگیری کنی، خرید کنی، خرید هارو سروسامون بدی، مرغ و گوشت پاک کنی، سبزی پاک و خرد کنی و . همه اینارو باهم بخوای انجام بدی هم که انگار قصد جون خودتو داری! 

ولی با همه ی اینا خیلی دوستش داشتم وقتی مشغول کار بودم از فکر و خیال و توی ذهنم با خودم حرف زدن و نت دور بودم و همه تمرکزم روی کاری بود که میکردم و وقتی نتیجه عالی میشد واقعا ذوق مرگ میشدم. خونه داری تجربه ی خوب و دوست داشتنی بود و بدجوری دلم خونه خودم رو میخواد یه خونه نقلی با وسایل رفاهی ضروری و حداقل وسایل تجملاتی ( تمیز کردن و سروسامون دادنشون سخته خب ) فقط مطمئنم ماشین ظرفشویی یار وفادار من خواهد بود :)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هدفون maxihed آسِمـــــان می‌نویســـد... کورساوا بهترین کارگردان دنیا فایرپک | 09129317233 هواساز کرايه ماشين نرم افزار فروش نهال گل محمدی (طلای مخملی)